وبلاگ شعر
خوش آمدید
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا آب …
نظرات شما عزیزان:
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
Power By:
LoxBlog.Com |